آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

دوستی واژ پر مفهو میست ...............

اول سلام .... دخترکم ...... این دو تا عکس زیر رو دوست خوبمون مامان ترنم جون برامون درست کرده..... مامانی اینجا سرای مهر و عشق  است ..... دوست دارم عاشقی  و مهر رو از اینچا به خوبی یاد بگیری ........ تقدیم به ترنم و مامان مهربونش  و شما تمامی دوستان عزیزم عشق معنا دارد دوستی واژه پرمفهومیست ......و محبت زیبا ........ به موازات همند .........دوستی وعشق و محبت همه جا دوستی کالبد است ....... مرکبش عشق و محبت نیرو ...........تا که نیروی محبت نبود مرکب عشق ...........دوستی را نرساند جایی چه تقاوت دارد .......که تو عاشق باشی ...... یا که من عاشق تر ...
31 خرداد 1391

درسایی ..... مقرراتی .......

پنج شنبه : خونه آقاجونی ( بابای مامان) تاریخ : ١٣٩١.٣.٢٥ ساعت : ١٠.٣٠ عمو احمد .خانه نرگس و شیوا گلی و آرمان و مامان و درسا خانوم ..... مکان : گوشه پذیزایی خاله نرگس در حال بازی  با درسایی ...... . خاله نر گس دو انگشت اشاره و وسطی رو بصورت دو تا پا از دور میاره بطرف درسایی ..... ومیگه دو پا دوپا ...... تا برسه به شکم درسایی و یه ریزه قلقلک ...... درسایی: هه هه هه هه ....... و بعد خاله نرگس درسایی نی نای نای ...... نی نای نای .... درسایی میایسته و دستاشو به مامان تکیه میده و نی نای نای میکنه ....... بعد بازی ادامه پیدا میکنه ....... یه بار...
28 خرداد 1391

یادداشتی به وسعت تمام خاطره ها

سلام عزیزم چند روز پیش یه کامنت زیبا داشتم از یه دوست تازه ...... که تمام خونه ی مجازی شما رو در متنی زیبا به تصویر کشیده بود ..... آنقدر زیبا که منم همراه نویسنده غرق کلمه کلمه اش شدم .... و چندین بار خوندمش ...... دوست دارم اینو واست بذارم تا ببینی که دنیا با تمام زشتی هاش ..... گاهی چنان زیبا میشه ...... که زشتی هاش میشن اندازه یه ارزن ......گاهی نگاه هامون آنقدر مهربون میشه و دلامون دریایی ..... که دوست داریم حتی اگه شده برای یه لحظه دنیا متوقف بشه و ما تو همون حال قشنگ بمونیم ...... اینو واست میذارم که بدونی در آینده ....زمانی که من نباشم ....... بعد از خوندن این همه نظرات زیبا که دوستان خوبمون برای شما گلی خانم میزارن ..... ن...
26 خرداد 1391

اَاَاَاَاَاَاَ ......... اعتراض به روش درسا جونی

سلام گل نازم  ...... مامانی یه کارایی یه وقتایی شما وروچکا میکنید ...... هزار ماشاالله با این سن کمتون آدم میمونه متعجب ............ دیروز عصر ماهانی و مامان و باباش داشتن میرفتن بیرون قبلش باباش یه کاری با بابا جونیت داشت اومد دم در ...... خوب به رسم ادب منم اومدم یه سلامی بکنم ...... شما ماهانی رو که دیدی که انگاری دشمن دیرینه تو دیدی همچی تو بغل بابا اخم کرده بودی و صورت بابا رو تو دستات میگرفتی و میچرخوندی طرف خودت و یه ریز .....اَاَاَاَاَاَ .... ....  وای دختری سرمونو بردی ...... نمیذاشتی این بنده خدا ها یه جمله جرف بزنن ...... تا من و بابا حرف میزدیم ....... هیچی فقط اخم کرده بودی و نگاه مون میکردی ...
24 خرداد 1391

بخور نخورای درسایی ............

سلام خانم خانما خوبی گلم ؟ عزیزترینم ...... خیلی وقته در مورد احوالاتت چیزی ننوشته بودم ...... پس تو این پست میخوام   کمی در مورد بخور نخورات بنویسم گلم ........ اول احوالات بخور بخور  که البته این روزا زیاد تعریفی نداره و مامانی همش داره غصه میخوره ...... جونم واست بگه ....... فرنی و حریره بادوم رو دوس داری نه بهتره بگم خیلی دوس داری و گاهی وقتا .... وقتی تموم میشه .... تو ظرفو نگاه نگاه میکنی و اگه چیزی تهش مونده باشه ..... اشاره میکنی که آره یه ذره به جداره ظرف مونده اونم بده بخورم ...... منم دلم میسوزه دوباره واست میکشم .. ..... سیبو دوس داری و میخوری . ...... واست رنده میکنم آخه شم...
22 خرداد 1391

دخترک لپ گلی ( شعرای مورد علاقه این روزای دخترم )

 دخترک لپ گلی   دخترک لپ گلی             بیا بکن بلبلی بس که نمک می ریزی             پیش همه عزیزی خیلی قشنگ و پاکی       بدون گرد و خاکی سرت رو شونه کردی      بافتی و دونه کردی خیلی قشنگ می خندی     بخند بخند که قندی با ادبی تو دختر          از همه کس تو بهتر   ...
20 خرداد 1391

یه یادداشت واسه بابام که بهترینه واسه من (مسابقه بابایی دوست دارم )

سلام بابا جونم ...... وقتی فهمیدم که نوبت من شده و باید زمینی بشم ...... کمی ترس برم داشت ..... از اون بالا ..... که به زمین نگاه میکردم ...... اینهمه آدم بزرگ ..... خوب ترسیده بودم ...... خدا بهم گفت نترس یه جای خوب خوب میری ....... بعد هم خونمونو نشونم داد ...... خیلی قشنگ بود ...... یه مامان یه بابا که مال مال خودم بودن ........ اما بازم ته دلم البته اون ته . ته دلم ..... بازم ترسیده بودم ...... اما باید میومدم ...... قدمای مخلملی مو یواش یواش برمیداشتم ....... به زمان دنیا کمی طول کشید یه چند سالی ..... گاهی شما رو میدیدم که نگات به آسمون بود و منتظر بودی و دعا میکردی ..... بابایی دلم واست خیلی میسوخت ..... اما ببخش خوب م...
18 خرداد 1391

عاشقانه های یک نی نی به باباجونش

درسا : بابا جون ما چاکریم ........   سلام بابا جونیم .........سلام بابا اردوانم ....... سلام بهترین بابای دنیا ...... روزت مبارک ....... عیدت مبارک ....... بابام ...... میدونی من خیلی دوست دارم ...... با عینک بی عینک ......... با اینکه بقیه که عینک دارن من یه ریزه میترسم ...... اما بنظرم شما خیلی هم خوشگل تر میشی ....... بابایی میدونی خیلی خوشحالم که به این دنیا اومدم ..... چون شما رو دارم ...... تاره شم شما اولین روز بابا رو تجربه کردی ....... بابایی صبح ها که بیدار میشی ..... با اینکه خیلی خوابم میاد ولی دوست دارم چند دقیقه ای چ...
15 خرداد 1391

از مریضی همسایه خوبم و مهمون شدن ماهانی تا بداخلاقی درسا خانمی ..........

دیرور صبح همسایه خوب و مهربانم ...... البته یکی از  همسایه های خوبم ..... چون واقعا" همه شون خوب و مهربونن ....... این ویروس لعنتی رو ....... که چند وقت پیش درسایی هم گرفته بود ...... اونم گرفته بود ......... . بنده خدا تو شهر ما هم غریبه و هیچکسو نداره ....... امتحان هم داشت و میبایست میرفت امتحان میداد ....... پسرش هم بود ...... مونده بود چکار کنه ........ شوهرش از سر کارش اومد تا ماهانی رو بگیره ............ و خودش هم با همون وضعیتش رفت که امتحانشو بده ...... خلاصه ........ یکساعت گذشت و من و اردوانی داشتیم چای میخوردیم که درو زدن و اردوان رفت پشت در ..... صدام کرد و گفت که برم اونحا ....... منم رفتم دیدم بابا و ماها...
13 خرداد 1391